به گزارش «نماینده»، جنگ ها هر قدر که طولاني باشند بالاخره تمام مي شوند و آدم ها به خانه هايشان بر مي گردند. اما اين آدم ها هيچ گاه نمي توانند خاطراتشان از روزهاي جنگ را فراموش کنند به خصوص اگر حرفه اين آدم ها خبرنگاري باشد و با ذهن کنجکاو، نگاه تيزبين و دقيق يک خبرنگار، در صحنه جنگ حاضر شده باشند. پس از جنگ ۱۶ ساله ويتنام، دفاع مقدس هشت ساله مردم کشورمان طولاني ترين جنگ قرن بيستم را رقم زد. از اين نبرد طولاني تصاوير، عکس ها و گزارش هاي خبري بر جاي مانده که بهترين اسناد آن سال ها محسوب مي شوند. خبرنگاران در سختي ها و تلاطم و در هياهوي جنگ آن ها را ثبت نمودند تا مهمترين مقطع تاريخ معاصر اين سرزمين را در ذهن ها و انديشه ها ماندگار کنند. محمدحسين جعفريان يکي از اين خبرنگاران جنگي است که در سال هاي پاياني جنگ پايش به حرفه خبرنگاري باز شد و بخشي از خاطرات جنگي اش را در روزنامه خراسان منتشر کرد، جنگ که تمام شد جعفريان تا حدود سال ۱۳۷۴ در روزنامه خراسان حرفه خبرنگاري را ادامه داد و در همان زمان هم در جنگ هاي ديگر کشورها حضور يافت. او جزو معدود خبرنگاران معاصر جهان است که اغلب جنگ هاي معاصر دنيا از افغانستان و کشمير، آذربايجان و عراق گرفته تا بوسني، کوزوو، سومالي و... را از نزديک شاهد بوده و از آن ها فيلم و عکس و گزارش تهيه کرده است. آثاري که در نوع خود در دنياي رسانه منحصر به فرد هستند و بارها در رسانه هاي جهان بازتاب داشته اند. در آستانه روز خبرنگار و سالگرد شهادت محمود صارمي، خبرنگار واحد مرکزي خبر در مزارشريف که از دوستان نزديک و صميمي جعفريان بود به سراغش رفتيم تا به مرور بخشي از خاطراتش بپردازيم. گفتوگو با او به دليل تشديد مجروحيتهاي حاصل از حضورش در جنگهاي متعدد به ويژه در ايران و افغانستان به سختي و در کشاکش بين بيمارستان و خانه امکان پذير شد، که در ادامه آن را ميخوانيد.
* آقاي جعفريان از افغانستان، سرزمين جنگ زده اي که با اسم شما گره خورده و هر وقت اسم جعفريان به ميان مي آيد آدم ياد افغانستان، احمد شاه مسعود و ملامحمد عمر مي افتد. به خصوص اينکه شما جزو معدود خبرنگاران جهان هستيد که از نزديک اين دو را ملاقات کرديد. از ديدار ويژه ملامحمد عمر رهبر طالبان برايمان بگوييد؟
** در اسفند سال ۷۳ ما به مناطق تحت کنترل طالبان رفتيم. آن زمان شش ماه از تشکيل حکومت طالبان مي گذشت و ما در حال توليد مستندي با عنوان سفر به جمهوري طالبان بوديم. به همين مناسبت با چند نفر از مسئولان سرشناس افغاني که بعدها در بين طالبان صاحب مقامات مهمي شدند گفت وگو کرديم. در قندهار ديديم لقب اميرالمؤمنين را براي ملامحمد عمر به کار مي بردند و مي گفتند نمي شود وي را ديد. ضمن اينکه اجازه تصويربرداري در شهر هم به ما داده نشد. گفتند از حيث مذهبي درست نيست. به سختي گاهي تصويربرداري مي کرديم. وقتي کارمان تمام شد و از قندهار به سمت هرات بر مي گشتيم در جاده ماشيني از روبه رو مي آمد که راهنما گفت: ماشين ملامحمد عمر است. ماشين آن طرف جاده نگه داشت و کسي از آن پياده شد، ما هم پياده شديم. راهنماي طالباني مان به او توضيح داد که اين دو نفر، خبرنگار ايراني هستند و مهمان ما بوده اند. او هم به فارسي خيلي بدي سوالاتي کرد. حدود پانزده دقيقه صحبت کرد و ما فقط صداي او را ضبط کرديم.
* به غير از شما چه خبرنگاراني در دنيا تاکنون ملامحمد عمر را ديده اند؟
بعدها وقتي دو خبرنگار از روزنامه الپاييس کشور اسپانيا به تهران آمده بودند، اتفاقا به اين دليل که شنيده بودند که دو خبرنگار ايراني مدعي اند که ملامحمد عمر را ديدند آن ها عکسي را با خودشان آورده بودند و به ما نشان دادند و اين تصوير دقيقا همان آدمي بود که من و آقاي برجي در مسير بازگشت از قندهار او را ديديم.
* گفت وگويتان با فرمانده طالبان چه بود؟
** آن پانزده دقيقه بيشتر خوش و بش گذشت. ملا محمد عمر ابتدا از راهنما سؤال کرد آيا به اين دوستان ايراني ما رسيدهايد؟ آنها جاي خوب و غذاي خوب داشتهاند؟ بعد از ما سؤال کرد که به شما بد نگذشته است؟ شما را آزار ندادهاند؟ و سؤالاتي از اين دست. بعد هم گفت حکومت افغانستان در حال حاضر دست طلبههاست (در افغانستان به کسي که علوم ديني مي خواند طلبه مي گويند) اصلا فرصت سوال و جواب به ما داده نشد. چيزي که در آن لحظه براي ما جالب بود خود او بود به تعبير ما فيلم بردارها دقايقي طول کشيد که ما فوکوس کنيم که آيا اين آدم واقعا ملامحمد عمر است يا نه؟ نکته عجيبش هم اين بود که او خودش راننده بود يعني وقتي ماشين ايستاد يک ماشين دو کابين خالي که هيچ محافظي در آن نبود و اين آدم خودش پشت فرمان نشسته بود. راهنماي ما توضيح داد که اين عادي است و او با خودش محافظ نمي برد. قبلا هم وقتي ما دنبال ملامحمد حسن والي قندهار (استاندار قندهار) مي گشتيم که معاون ملا عمر و نفر دوم طالبان بود، در خيابان کسي را ديديم که پاچه هاي شلوار افغاني اش را بالا کشيده بود پياز و سيب زميني خريده بود که ما با او حرف زديم. از اين جهت هم خيلي عجيب نبود ولي در وهله اول وقتي ما اين آدم را ديديم، حيرت کرديم که آيا واقعا اين آدم ملامحمد عمر است که تنها پشت فرمان نشسته و از اين مسير خلوت دارد مي رود.
* او فارسي حرف مي زد؟
** بله. ولي فارسي را خيلي بد صحبت مي کرد. چون افغاني هايي که زبان مادريشان پشتو است و فارسي زبان دومشان محسوب مي شود فارسي را خيلي بد حرف مي زنند.
* به لحاظ ظاهري رهبر طالبان چطور آدمي بود؟
** از حيث ظاهري آدم چهارشانه و چاقي بود. پاي چپش و يک چشمش آسيب ديده بود که اتفاقا چشم چپش هم بود گويي که ترکش خورده بود. ريش بسيار انبوه و عمامه اي هم به سر داشت شبيه اغلب چهره هايي که از طالبان ديده ايم.
* آقاي جعفريان اعتقادات ديني و اسلامي شما چقدر در حرفه خبرنگاري جنگي تان تأثير گذار بود. يعني شده جايي به خاطر باورهاي اسلامي از برخي از فرصت هاي طلايي خبرنگاري استفاده نکنيد؟
** بارها اتفاق افتاده است، مثلا خاطره اي را براي شما نقل مي کنم. وقتي که آمريکايي ها بعد از ۱۱ سپتامبر به افغانستان حمله کردند ما به مزار شريف سفر کرديم در آنجا منطقه اي بود به نام قلاع جنگي که تعدادي اسير آنجا نگهداري مي شد. من با مسئول اردوگاه مصاحبه اي داشتم.
از سفرهاي قبلي هم که به افغانستان رفته بودم او را ديده بودم و مي شناختم. ايشان براي اينکه لطفي در حق من بکند با لهجه افغاني خودش گفت جعفريان بيا من يک گروه از اين اسرا را رها مي کنم تا فرار کنند بعد آن ها را به رگبار مي بندم و تو فيلم بگير. اين فرصت براي خبرنگار جنگي خيلي وسوسه برانگيز است و خبرنگاراني هستند که دهها و صدها هزار دلار خرج مي کنند تا چنين صحنه هايي را شکار کنند و اثرشان به يک اثر ماندگار تاريخي تبديل شود. در کوزوو با چشم خود ديدم که خانم کريستين امانپور خبرنگار مشهور آمريکايي جلوي آمبولانس هايي که مجروحان را به بيمارستان مي رساند گرفت. پول کلاني به راننده يکي از آن ها داد. مجروحان را وسط خيابان ريخت يک سرباز صرب را پيدا کرد باز به او پول داد تا او در حالي که به جسد اين مجروحان لگد مي زند از آن ها عکس بگيرد. يکي از آن عکس ها، مشهورترين عکس هاي جنگي جهان است. عکسي که در آن سرباز صرب که اسلحه روي دوشش و يک سيگار روي لبش است با خشونت به يک جسد که در کنار انبوهي از نعش ها افتاده لگد مي زند. خلاصه مسئول اردوگاه دوباره اصرار کرد که من اين اسيران را به رگبار مي بندم و تو فيلم برداري کن، باز اکراه کردم و او گفت اينها طالباني هستند که تا آخرين فشنگشان جنگيده اند و محکوم به اعدام هستند و بالاخره به زودي اعدام مي شوند حداقل شما اين تصوير را بگير. چند بار وسوسه شدم که اين اتفاق بيفتد ولي باز ديدم نمي توانم با خودم کنار بيايم. فکر کردم به هر دليلي شايد عمر اين آدم ها به دنيا باشد و خداوند آن ها را نجات دهد چرا من سبب مرگشان باشم. مسئول اردوگاه گفت حکم اعدام اين فرد بايد صبح اجرا شود ولي من الان او را مي آورم و اعدامش مي کنم و تو فيلمش را براي خودت بگير، باز من زير بار نرفتم.
* آن لحظه چه حسي داشتيد؟ فکر مي کرديد يک موقعيت خوب حرفه اي را داريد از دست مي دهيد؟
** اصلا لحظاتي که ايشان اين حرف ها را به من مي زد به خصوص لحظه اي که در مورد فرد آخر که فردا بايد اعدام مي شد با من صحبت کرد من ناخودآگاه ياد عکس معروف آن خبرنگار آمريکايي در سايگون ويتنام که در کتب درسي ما هم بود افتادم. اين عکس را يک خبرنگار از يک ويتنامي گرفته که رئيس حکومت نظامي شهر سايگون هفت تير را روي پيشاني او گذاشته و اعدامش مي کند. اين عکس در سه صحنه قبل از شليک، لحظه شليک و بعد که آن مرد روي زمين مي افتد گرفته شده و چقدر همان عکس در جهان مشهور است. از مشهورترين عکس هاي جنگي جهان است ولي باز من نتوانستم خودم را قانع کنم چون نيامده بودم شکاري انجام دهم که خبرنگار جنگي مشهوري باشم يا پول خوبي را به دست بياورم. آمده بودم که يک حقيقت را منعکس کنم و اين مهمترين فرق خبرنگاران جنگي ما با خبرنگاران جنگي معمول دنياست.
* با وجود اينکه خبرنگاران هم نسل شما در خط مقدم جنگ هاي معاصر دنيا و در قلب حادثه حضور داشتند و فيلم هايي گرفته اند که اين فيلم ها بازتاب جهاني داشته اما در جنگ هاي معاصر دنيا که اتفاقا بيشتر آن ها در کشورهاي اسلامي مثل لبنان و فلسطين در حال وقوع است و يکي دو جنگ هم در همسايگي ما رخ داده، خبرنگاران ما حضور برجسته و به موقع ندارند و ما توليدات رسانه هاي غربي را نشان مي دهيم. چه اتفاقاتي موجب شده به رغم گذشته درخشان در عرصه خبرنگاري جنگ، خبرنگاران ما در اين زمينه دچار عقب افتادگي شوند؟
** دفاع مقدس که تمام شد نسل ما که به طرق مختلف در جنگ حضور داشتيم و حال و هواي آن روزها با ما بود و حفظ خطوط برايمان پررنگ و مهم بود همچنان که حالا هم هست و ما با آن آرمانها زندگي مي کنيم و حاضريم زندگي و جانمان را فداي اين آرمان ها بکنيم و اثبات هم کرديم که اين باور ماست. اما به مرور زمان آن احساسات کمرنگ و به نسل بعد منتقل نشد. حال و هواي جنگ فروکش کرد که بخشي از آن طبيعي بود اما مي شد از طريق تربيت خبرنگاران اين شعله را روشن نگه داشت. اما چون آموزش نيرو و تربيت تيم هاي خبري براي مسئولان مهم نبود تيم هاي خبري پيشکسوت ما از کارافتاده شدند و ما به نوعي مصرف شديم و نتوانستيم نهال هاي جديد را پرورش دهيم. دليل ديگرش هم اين بود که خود مسئولان به اين موضوعات اهميت ندادند. تلويزيون ما وارد عرصه مستندسازي لوکس که معمولا هم در خارج از کشور انجام مي شود، شده است. مستندهايي که يک نوع بيهوده از آن کار است. عمدتا هم روي روابط به مستندسازان سفارش داده مي شود نظير مستند اينجا آفريقاست که گل هم کرد و جزو مستندهاي بسيار گران قيمت بود. وقتي اين مستندهاي گران وارد تلويزيون شدند و نسلي هم وجود نداشت که مستندهاي داغ آن چناني بسازد طبيعتا هم دست مسئولان خالي بود و هم فکر آن ها توليد اين مستندها نبود. ما هم به مرور زمان فراموش شديم و گرنه نسل ما حتي با همين وضعيت و همين مقدار انرژي که باقي مانده بود مي توانستيم کارهاي جديدي را توليد کنيم. آثاري که بتواند بيننده داشته باشد اما گفتم بي توجهي مسئولان در اين عرصه خيلي دخيل بود. آن ها به آثار داستاني پرخرج روي آوردند در حالي که مي توانستند با يک دهم اين هزينه ها مستندهاي بسيار جالب در حوزه هاي مختلف توليد کنند. خاموش شدن نور روايت فتح و بچه هايي که آنجا کار مي کردند و متفرق شدن مستند سازان خوب آنجا و... همه اين مسائل دست به دست هم داد تا اين اتفاق نامبارک بيفتد و هنوز هم که هنوز است اين وضعيت ادامه دارد و اميدي هم به بهبود آن نيست و به نظر من اگر همچنان اين روند ادامه پيدا کند، معلوم نيست که آيا ما دوباره مي توانيم در عرصه خبرنگاري جنگي حرفي براي گفتن داشته باشيم و آن آرمان هايي را که باور داريم خودمان گوينده اش باشيم نه غول هاي رسانه اي دنيا که با اهداف خودشان آثارشان را مي سازند. من وقتي که شنيدم در درگيري هاي يمن، سومالي و غزه تيم هاي خبري ما حضور نداشتند واقعا زجر کشيدم خيلي برايم تأسف آور بود. احساس مي کردم چقدر جاي ما خالي است و روحم پر مي زد که آنجا باشم. متاسفانه تصاويري که ما مي ديديم از خبرنگاران بقيه کشورها بود که به ما مي دادند حالا شما اين را مقايسه کنيد که در جنگ کوزوو تصاويري که ما آورده بوديم از همه رسانه هاي جهان بهتر بود و اولين تصاويري که از اشغال شهر کريشنا پايتخت کوزوو به جهان مخابره شد تصاويري بود که از ايران رفت. مگر تيم خبري ما نبود که همراه تانک هاي ناتو و با اولين اکيپ نظامي وارد اين شهر شديم و اولين تصاوير را گرفتيم و به تمام دنيا داديم. روزگاري ما در عرصه خبرنگاري جنگي در دنيا مرجع بوديم و با نگاه خودمان به دنيا فيلم مي داديم اما متاسفانه حالا اين طور نيست.
* خبرنگاران ما که اغلب در جنگ هشت ساله جوان بودند و تجربيات ارزنده اي را از آن سال ها کسب کرده اند در حال پير شدن هستند؟ خيلي از آن ها مانند شما، آقاي برجي و بيژن نوباوه که لطمات شديدي از جنگ ديدند چندان وضعيت جسماني مناسبي ندارند اما اين تجربيات کم نظير به نسل جديد منتقل نشده و ممکن است با از دست رفتن خبرنگاران جنگي پيشکسوت ما اين تجربيات هم براي هميشه از بين برود چه بايد کرد؟
** من اين حرف شما را کاملا تاييد مي کنم در کشور ما آدمي مثل رضا برجي که رکورددار حضور در جنگ هاي معاصر دنياست وجود دارد ولي به او توجهي نمي شد ايراد اصلي هم اين است که ما فاقد مراکز و مؤسساتي هستيم که به سراغ اين بچه ها بيايند و از اين تجربيات استفاده کنند. خبرنگاران جنگي پيشکسوت ما هر کدام در گوشه اي محدود و دور از آن گذشته درخشان که طي کردند و اتفاقات عظيمي را شاهد بودند روزگار مي گذرانند در حالي که آن ها بايد نيروهايي را تربيت کنند که تا قبل از اينکه ما به خبرنگار جنگي نياز پيدا کنيم بتوانيم نيروهايي از اين دست به اندازه کافي داشته باشيم. متاسفانه ما حتي جنگ را هم خيلي راحت از دست داديم. چون تشکيلاتي وجود نداشت که از خبرنگاران جنگي حمايت کند. مراکزي مثل روايت فتح کارهايي را کردند که آن هم به همت و پافشاري کساني مثل سيدمرتضي آويني بود که با مقاومت، پافشاري و فداکاري و اصرار مسئولان را مجاب کردند که اين چنين فيلم هايي ساخته شود. اگر اصرارهاي آويني نبود الان ما هيچ چيز از جنگ نداشتيم. گرچه اين اواخر به فکر افتاده بودند که چنين مراکزي را به وجود بياورند اما متاسفانه خيلي دير بود.
* خيلي از خبرنگاران جنگي دنيا خاطراتشان را مکتوب کردند و به خاطر همين به شهرت جهاني رسيده اند، شما هم خاطرات مکتوب داريد؟
** نه به آن شکل. بخشي از خاطراتم را در سال ۶۸ در روزنامه خراسان منتشر مي کردم و از همان دوران تا حدود سال ۷۴-۷۳ يعني دوره سردبيري آقاي ناصر آملي در روزنامه خراسان بودم. در دوره اي هم که در افغانستان بودم يادداشت هايم را با عنوان «تکر در ولايت جنرال ها» (گشت و گذاري در سرزمين ژنرال ها) در مجله مهر و دو هفته نامه کمان منتشر مي کردم که خيلي هم مورد استقبال واقع شد منتهي به دليل وضعيت بد جسماني فرصت نکردم اين يادداشت ها را به صورت کتاب منتشر کنم در حال حاضر آقاي اميد مهدي نژاد در حال تدوين و انتشار اين خاطرات در قالب کتابي با همين عنوان «تکر در ولايت جنرال ها» است. من امروز که به گذشته نگاه مي کنم مي بينم اگر در حوزه خبرنگاري جنگي ايده هايم را مکتوب مي کردم و همه وقتم را صرف مستندسازي نمي کردم مي توانستم آثار بهتر و بيشتري داشته باشم.
* خيلي از رسانه هاي خارج از کشور مشتاق هستند از وجود کساني مثل شما استفاده کنند. تا جايي که من خبر دارم بارها به شما و چند نفر از خبرنگاران جنگي با تجربه ديگر ما هم پيشنهادهاي خوبي در اين زمينه از سوي رسانه هاي معتبر جهان ارائه شده چرا اين پيشنهادها را نپذيرفتيد؟
** بله بارها اين پيشنهادها شده ولي پذيرفتن آن مستلزم خروج از کشور است که عمده بچه هاي ما دوست ندارند اين اتفاق بيفتد به خاطر اينکه اغلب کساني که در کشور ما کار خبرنگاري جنگي را انجام مي دهند از بچه هاي جبهه و جنگ و بسيجي هستندکه آرمان هاي خاصي دارند. اين بچه ها برخلاف باورهاي خودشان مي دانند که بروند جاي ديگر کار کنند ولي به نظر من وقتي اينجا جز توهين و حقارت اين بچه ها چيز ديگري نمي بينند چاره اي جز اين نيست چون زمان را از دست مي دهند اين آدم ها دارند پير مي شوند و وقتي در داخل کسي علاقه مند به آموختن تجربيات آن ها نيست حداقل مي توان آن را به هم نوعان خود ياد داد تا در جاي ديگري اين داشته ها حفظ شود. گفتم چون نگاه ما به خبرنگاري جنگي آرمان خواهي و آرمان طلبي بوده نه نگاه فرصت طلبانه همين ها باعث شده که ما از اين موقعيت ها استفاده نکنيم اما اين نقيصه بايد برطرف شود. وقتي کشور ما مدعي حمايت از ملت هاي مظلوم در سراسر دنياست و معتقد است استکبار خبري باعث شده تا اخبار نبردهاي مظلومان دنيا آن چنان که هست منعکس نشود پس بايد تشکيلاتي درست و حسابي وجود داشته باشد تا اگر اتفاقي افتاد منعکس کننده حقيقت باشد در حالي که ما چنين بخشي را نداريم و از خبرهاي همان رسانه ها که به قول ما غول هاي رسانه اي دنيا هستند استفاده مي کنيم.
* چطور وارد عرصه خبرنگاري جنگي شديد؟
** در اواخر جنگ واحدهايي به نام واحد ثبت وقايع در جهاد سازندگي به وجود آمد که من در يکي از واحدهاي جهاد سازندگي استان مازندران که آن موقع آنجا مشغول تحصيل بودم مشغول کار شدم از آن زمان بود که به طور جدي خبرنگار جنگي حرفه من شد. بعد که جنگ تمام شد از حدود سال ۶۹ سفرهاي خودم را به بقيه کشورها مثل افغانستان، کردستان عراق، تاجيکستان، کشمير، بوسني، جمهوري آذربايجان و... آغاز کردم به دليل حضورم در روايت فتح مستندهاي مختلفي را براي تلويزيون ساختم. مثل لعل بدخشان (درباره افغانستان سال ۷۲)، نسل گمشده (درباره کوزوو)، شير دره پنج شير (درباره احمد شاه مسعود) و... در اين دو دهه کمتر جنگي بوده که در سطح جهان رخ داده باشد و من در آن حضور پيدا نکنم. خيلي از اين فيلم ها هم در سطح جهان منحصر به فرد بوده اند مثلا اولين بار از درگيري هاي مقتدا صدر در عراق بعد از ورود آمريکا ما فيلم گرفتيم و به ايران آورديم و بعد هم که به تمام رسانه هاي جهان مخابره شد اما بعدها به دليل مجروحيتي که براي من اتفاق افتاد نتوانستم در خيلي از جاها حاضر شوم. من وقتي درگيري هاي غزه را مي ديدم مثل پرنده اي بودم که در قفس گرفتار شدم و نمي تواند کاري انجام دهد در حالي که ديگر خبرنگاران جنگي را در حال پرواز مي ديدم و غبطه مي خوردم به حال آن ها که آنجا حاضر بودند.
*آقاي جعفريان شما را در دنيا با مستند شير دره پنجشير که درباره احمد شاه مسعود است مي شناسند اولين بار او را کجا ملاقات کرديد؟
** من سفرهاي زيادي به افغانستان داشتم و همين آشنايي باعث شد که به عنوان رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي در آن کشور انتخاب شوم. در همان دوره مسئوليتم حدود سال ۷۵ براي اولين بار احمد شاه مسعود را در دره پنج شير ديدم. آن زمان من مستندي تحت عنوان چرا مي جنگيم مي ساختم که به سراغ مسعود رفتم و با او مصاحبه گرفتم. بعدها هم مستند شير دره پنج شير يا همان حماسه ناتمام را ساختم که بسيار هم مشهور شد.
* آن مستند را در چه شرايطي ساختيد؟
** آن موقع طالبان بخش اعظم افغانستان را گرفته بود و ده درصد خاک آن کشور در دست مسعود مانده بود. من به تاجيکستان رفتم دوستان مسعود را آنجا پيدا کردم و موافقتشان را جلب کردم تا يک دوربين هميشه همراه مسعود باشد و ايشان اجازه بدهد در حالي که او کارهاي خودش را انجام مي دهد ما هم از اتفاقات پيرامون زندگي اش تصوير بگيريم. کسب اين موافقت خيلي آسان نبود ولي بالاخره اتفاق افتاد. بعد من با کمک خود ايشان با بالگرد بين تاجيکستان و دهکده اي در شمال افغانستان به نام خواجه بهاء الدين که مقر مسعود بود به آنجا رفتم. جايي نزديک خط مقدم خانه اي بود که مقر مسعود محسوب مي شد. او در حالي که کار خودش را انجام مي داد دوربين هميشه همراهش بود. ابتدا اين طور بود که وقتي او کار روزانه اش را آغاز مي کرد من هم به همراه دوربينم به دنبال او مي رفتم شب که مي شد او به مقر خودش مي رفت و من هم به محل اسکانم برمي گشتم. بعد از حدود ۴ روز من توانستم اعتماد مسعود را جلب کنم و او پذيرفت دوربين شبانه روز همراه او باشد چون خيلي وقت ها اوبه خط مقدم جبهه سر مي زد ما هم همراه او مي رفتيم. نظر او جلب شد و حتي ما صحنه هاي خيلي خصوصي از مسعود گرفتيم مثلا وقتي مسعود دارد نماز شب مي خواند يا اول سپيده صبح است او براي نماز صبح برخاسته دوربين اين تصاوير را مي گيرد که در فيلم هم موجود است. اين همراهي مسعود باعث شد که فيلم خيلي خوبي ساخته شود و ما حتي از خصوصي ترين زندگي اين آدم حتي در زماني که نقشه هاي جنگي اش را براي سردارانش توضيح مي داد فيلم گرفتيم. قرار بود حاصل اين فيلم ها مستند يک ساعته از زندگي مسعود باشد اما به فاصله کمي از تصويربرداري ما مسعود به شهادت رسيد و چون هيچ تصوير ديگري از او وجود نداشت به تشويق شبکه اول تلويزيون مستند شش قسمتي از اين تصاوير ساخته شد که بارها از شبکه هاي داخلي و خارجي پخش شد.
* چه شد که به سراغ احمد شاه مسعود رفتيد. شخصيت او چه جاذبه هايي داشت که شما به عنوان يک خبرنگار جنگي وقت زيادي را اختصاص داديد تا بتوانيد با مسعود مصاحبه کنيد و فيلم بگيريد؟
** جواب اين سئوال را بايد با توجه به شرايط آن زمان داد زماني که تقريبا تمام فرماندهاني که عليه طالبان مي جنگيدند اسلحه هايشان را زمين گذاشته بودند و تنها کسي که مقاومت مي کرد مسعود بود علاوه بر آن پيرامون شخصيت مسعود حرف و حديث هاي فراواني وجود داشت و من دلم مي خواست بدانم اين آدم واقعا کيست؟ در ذهن من هم پيرامون او سوال هاي زيادي وجود داشت. قبلا با اين آدم آشنا بودم و از او مصاحبه گرفته بودم. در دنيا هم مقاومت افغانستان را به نام مسعود مي شناختند به طوري که همان موقع ها پارلمان اروپا وقتي مي خواست يک شخصيت افغاني را به عنوان نماينده براي توضيح وضعيت اين کشور دعوت کند از برهان الدين رباني رئيس جمهور افغانستان دعوت نشد و آن ها از مسعود دعوت کردند. شخصيت او براي من خيلي جذاب بود بعد هم که اين سريال را ساختم ديدم اشتباه نمي کردم اين آدم آنقدر کاريزماتيک بود که ارزش ساختن سريالهاي متعدد يا نوشتن کتاب هاي مختلف را داشت و دارد. در آن شرايط خيلي بعيد بود که خبرنگاري بتواند خودش را به مقر مسعود برساند اگر هم مي توانست برساند شايد انگيزه اين کار را نداشت در تمام مدتي که من آنجا بودم فقط يک خبرنگار انگليسي به آنجا آمد که مسعود هم خيلي به آن علاقه مند نبود و مي خواست زود از شر آن خلاص شود در جايي از فيلم هم هست که به نيروهايش خبرنگار انگليسي را نشان مي دهد و مي گويد اين را هم با خودتان ببريد. اين انگيزه براي من که حالا از قبل مسعود را مي شناختم و اين توان را داشتم که درباره او فيلم بسازم و علاقه شخصي ام به خود مسعود هم خيلي مهم بود من واقعا مسعود را خيلي دوست داشتم و در سفرهاي قبلي که به افغانستان رفته بودم به شخصيت او علاقه مند شده بودم. تصورم اين بود که از تمام نيروهايي که در افغانستان بودند فقط اين آدم مقاوم باقي مانده بود و به تنها چهره مقاومت در افغانستان تبديل شده بود. به اعتقاد من مسعود آدم سالمي بود و شخصيت سالمي داشت. برخلاف خيلي از چهره هاي ديگر افغانستان که دلايل ديگري در کنار جهاد به معني واقعي اش براي جنگيدن داشتند مسعود آدمي بود که خالص تر به نظر مي آمد و واقعا در حال جهاد بود که در فيلم هم اين احساس منعکس شده گرچه ممکن است برخي با اين نظر من موافق نباشند. اما من فکر مي کنم آدم اشتباهي را انتخاب نکرده ام و بعد اينکه فيلمم ساخته شده بيشتر به درستي تصميمم پي بردم.
* چرا فيلم شير دره پنج شير اينقدر در سطح دنيا مطرح شده است با وجود اينکه شما آثار مستند ديگري هم ساخته ايد؟
** اين فيلم از آن جهت خيلي اهميت پيدا کرد که به فاصله کمي پس از فيلم برداري آن مسعود به شهادت رسيد و خيلي از خبرگزاري ها سراغ اين تصاوير آمدند. الان هم در سالگرد شهادت مسعود اغلب شبکه هاي خبري دنيا مثل سي ان ان، بي بي سي و... اين تصاوير را پخش مي کنند. خود تلويزيون افغانستان هم که تقريبا هيچ تصويري به غير اين تصاوير ندارد وقتي آقاي خرازي وزير امور خارجه وقت براي تبريک استقلال افغانستان و تبريک به آقاي حامد کرزاي به عنوان نماينده جمهوري اسلامي به کابل رفت هدايايي به آقاي کرزاي تقديم کرد که فيلم شير دره پنج شير يکي از آن ها بود.
* به خاطر همين فيلم تابعيت افتخاري کشور افغانستان به شما اهدا شد؟
** بله در مراسمي که درافغانستان برگزار شد دولت افغانستان پيشنهاد تابعيت افتخاري اين کشور را به سه نفر که در موضوع افغانستان و جنگ هاي اين کشور فيلم ساخته بودند اهدا کرد که من، محسن مخملباف و دوپاني فيلي بوديم.
* به غير شما کس ديگري هم درباره احمد شاه مسعود فيلم ساخته است؟
** دوپاني فيلي فيلم ساز فرانسوي هم تصاويري از او گرفته که براساس همين مستند فيلم سينمايي مسعود افغان ساخته شد. اين فيلم ساز سالها قبل حدود بيست و چند سال قبل از شهادت مسعود به افغانستان رفت و آمد داشته است و از مسعود تصاوير را گرفته و خودش مدعي است اصلا به خاطر مسعود به افغانستان رفته دوراني که مسعود هنوز خيلي جوان بوده.
* از احمد شاه مسعود چه خاطره اي داريد؟
** يادم هست يک بار مسعود داشت نقشه هاي جنگي اش را براي سردارانش توضيح مي داد که اتفاقا هم در فيلم آمده. او در حالي که مي دانست لو رفتن نقشه هاي جنگي ممکن است جان هزاران نفر از نيروهايش را به خطر بيندازد ولي در مورد فيلم گرفتن به من اعتراضي نکرد.
در فيلم هم هست که بقيه فرماندهان به او تذکر مي دهند که اين دارد فيلم مي گيرد و نقشه ما لو مي رود. ايشان بر مي گردد طرف من و از من مي پرسد فيلم تو چه وقت از تلويزيون ايران پخش مي شود. من مي گويم پاييز. بعد او به فرماندهانش مي گويد عيبي ندارد نگران نباشيد. يعني کاملا او به من اعتماد کرد چون من به معني واقعي کلمه با مسعود دوست شدم در صحنه اي از فيلم هست که سر سفره اي که من و مسعود نشسته ايم و در حال صبحانه خوردن هستيم او خيلي با محبت با من برخورد مي کند. بهرحال همين رفتار متفاوت او و فرصتي که به من داده شد باعث شد تا فيلم مسعود افغان به آن صميميت و واقعيت ساخته شود.
* چطور مجروح شديد؟
** وقتي از ساخت سريال لعل بدخشان (سريال هفت قسمتي براي شبکه اول سيما) همراه يک کاميون حاوي مهمات از مرز چين به افغانستان برمي گشتيم کنترل ماشين از دست راننده خارج شد ماشين به کوه برخورد و واژگون شد من حدود نيم ساعت زير چند تن مهمات ماندم. مهمات منفجر نشد وگرنه دکمه لباس من به ايران بر نمي گشت. سي روز طول کشيد که ما خود را از آن جاده هاي دهشت انگيز افغانستان با اسب و قاطر به کابل رسانديم خوب است اينجا به نکته اي اشاره کنم که قبلا از زبان دوستان بيان شده ما وقتي به کابل رسيديم آنجا تيمي از مسئولان وزارت خارجه به سرپرستي يکي از معاونان وزارت خارجه در کابل بودند اما حاضر نشدند من که مجروح شديد بودم و پزشک سفارت براي آن ها توضيح داد که اين آدم تا حالا فوت نشده بسيار حيرت آور است و دارد درد مي کشد. کابل هم در وضعيتي قرار دارد که نيروهاي حکمت يار روزي بيشتر از ده موشک به اين شهر شليک مي کنند ولي اينها حاضر نشدند ما را با هواپيماي اختصاصي خودشان که داشتند به ايران بياورند البته بعدها معلوم شد آن ها براي خريد عازم دبي بودند و خب طبيعتا نمي توانستند ما را با خودشان ببرند. آن موقع من مجبور شدم از کابل به مزار شريف منتقل شوم و اين جابجايي ده روز طول کشيد و اگر من به موقع منتقل شده بودم شايد بخشي از اين آسيب ها مثلا اينکه تا آخر عمر بايد با عصا راه بروم اتفاق نمي افتاد. اين در حالي بود که همان زمان يک خبرنگار جنگي انگليسي که در درگيري هاي بالکان مجروح شده بود وقتي پيکر مجروح او را با هواپيماي اختصاصي به فرودگاه لندن منتقل کردند وزير امور خارجه و وزير فرهنگ انگليس در فرودگاه به استقبال او آمدند و تا بيمارستان او را همراهي کردند.
* ۱۷ مردادماه در بزرگداشت ياد و نام شهيد محمود صارمي به عنوان روز خبرنگار نامگذاري شده است شما صارمي را مي شناختيد و او از دوستان نزديک و صميمي شما بوده که تا روز قبل از شهادت در کنار هم بوده ايد؟ چه اتفاقي افتاد که صارمي و ساير کارکنان کنسولگري ايران در افغانستان به شهادت رسيدند؟
** من در فاصله سال هاي ۷۵ تا ۷۷ رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي در مزار شريف بوده ام خدا رحمت کند محمود صارمي به اتفاق همکارش از خبرگزاري جمهوري اسلامي در آنجا حضور داشتند. در اين دو سال ما با هم صميمي شديم و مدام به هم رجوع مي کرديم چون کارمان هم به نوعي به هم مرتبط بود. مردادماه سال ۷۷ در حالي که بيشتر افراد از مزار شريف خارج شده بودند چون اين شهر آرام نبود و هر لحظه امکان وقوع چنين حادثه اي مي رفت ايشان به مزار شريف برگشت. ايشان روز شانزده مرداد به مزار شريف برگشت که من با همان هواپيمايي که ايشان آمد به تهران برگشتم. در آن شرايط طالبان به مزار شريف نزديک شده بودند و تحليل من اين بود که اگر طالبان به شهر برسند بچه هاي ما را شهيد مي کنند وقتي برگشتم به تهران با برخي از مسئولان تماس گرفتم و نظرم را گفتم. اما متأسفانه ترتيبي داده نشد تا اينکه در آن اتفاق فجيع بچه هاي ما به شهادت رسيدند و خيلي هم معلوم نشد که چه کساني آن ها را شهيد کردند. بعدها معلوم شد گروه هايي بودند که خيلي هم ربطي به طالبان نداشتند.
* آن گروه ها به کجا وابسته بودند؟
** کساني پشت ماجرا بودند که حتي اميد داشتند ايران با طالبان وارد جنگ شوند که امکان وقوع اين جنگ هم بعيد نبود، آن زمان ما حدود هفتاد هزار نيرو را در مرزهاي شرقي مستقر کرديم و اگر درايت و پافشاري مقام معظم رهبري نبود بعيد نبود که جنگ ما با طالبان شروع شود.
* سالها از شهادت محمود صارمي مي گذرد چه تصويري از او در ذهن شما باقي مانده است؟
** شهيد صارمي بسيار آدم منضبطي بود کارش برايش اهميت داشت و حوزه خبر را خيلي خوب مي شناخت. يادم هست اگر خبري پايه اش سست بود و يا منابع قطعي نداشت ايشان از ارسال آن خودداري مي کرد من هميشه حس مي کردم او چقدر کار خودش را بلد است و به شدت به حرفه خبرنگاري علاقه مند است کسي که در اوج کشمکش هاي شهر مزار شريف کارش را رها نکرد و برنگشت تا اخبار آنجا را مخابره کند نشان دهنده تعهدش به خبر است فکر مي کنم محمود صارمي با خبر زندگي مي کرد و اين حوزه را به معني دقيقش دوست داشت و مي شناخت و به آن اهميت مي داد در مجموع محمود صارمي به تصادف وارد حوزه خبر نشده بود.
منبع: روزنامه خراسان
نظر شما